من، يک وقتي درباره ي عبرتهاي ماجراي امام حسين عليه السلام صحبتهايي کردم و گفتم که ما از اين حادثه، غير از درسهايي که مي آموزيم؛ عبرتهايي نيز مي گيريم. «درسها» به ما مي گويند که چه بايد بکنيم؛ ولي «عبرتها» به ما مي گويند که چه حادثه يي اتفاق افتاده و چه واقعه يي ممکن است اتفاق بيافتد.
عبرت ماجراي امام حسين عليه السلام، اين است که انسان فکر کند تاريخ و جامعه ي اسلامي، آن هم جامعه يي که در رأس آن، شخصي مثل پيامبر خدا- نه يک بشر معمولي - قرار دارد و اين پيامبر، ده سال با آن قدرت فوق تصوّر بشري و با اتصال به اقيانوس لا يزال وحي الهي و با حکمت بي انتها و بي مثالي که از آن برخوردار بود؛ در جامعه حکومت کرده است و بعد باز در فاصله يي، حکومت عليّ بن ابي طالب بر همين جامعه جريان داشته است و مدينه و کوفه، به نوبت پايگاه اين حکومت عظيم قرار گرفته اند؛ آن وقت چه حادثه يي اتفاق افتاده و چه ميکروبي وارد کالبد اين جامعه شده است که بعد از گذشت نيم قرن از وفات پيامبر صلي الله عليه واله و سلم و بيست سال از شهادت اميرالمؤمنين عليه السلام، در همين جامعه و بين همين مردم، کسي مثل حسين بن علي عليه السلام را به آن وضع به شهادت برسانند؟
چه اتّفاقي افتاد و چه طور چنين واقعه يي ممکن است رخ دهد؟آن هم نه يک پسر بي نام و نشان؛ بلکه کودکي که پيامبر اکرم صلي الله عليه واله و سلم او را در آغوش خود مي گرفت، با او روي منبر مي رفت و براي مردم صحبت مي کرد